باسمه تعالی
زندگی نامه منظوم
دکتر علی رجالی
امور فرهنگی
قسمت(۱۰)

من ندارم هوسی جز نظری در بر دوست
آنچه بر من برسد، هر چه بود، آن نیت

چند سالی است که مشغول خود وخویشتنم
فارغ از خود شده ام، غافل از احوال خودم

شده ام باز نشسته ، ز امور دولت
مدتی هست که با خویش کنم من خلوت

فرصتی گشت پدیدار که خود بشناسم
کسب تقوا و معارف کنم و حق جویم

می توان گفت به جرات نکنم وقت تلف
عمر خود طی بنمودم چه با شور و شعف

سعی کردم از طریق دین ،شناسم خویش را
وانگهی اشعار گویم ،در خصوص کیش را

چند سالی با تلمذ، گوش دادم، حرف دین
تا سخن سنجیده گویم، از کلام عارفین

منعکس گردد ندای حق تعالی درکلام انبیا
از طریق دین و حکمت،با پیام اوصیا

ظاهر دین حاوی فرمان و احکام خداست
باطنش اخلاق نیکو همره ذکر و دعاست

خواندن و فهمیدن قرآن، نیاز هر کس است
رهنما باشد کلام حق، پیامی خالص است

هر که می خواهد لقای بی مثال و بی کران
او نماند منتظر،در خط و مشی دیگران

او خودش باشد منادی، هادی پیر و جوان
فرق انسان ها ز تقوا باشد و علم نهان

گر ببیند مردمان، از ما تناقض در سخن
دور گردند از کلام وحی و ایمان و سنن

دین و آیین و رسوم مردمان کامل شود
در طی دوران طولانی،دژی قابل شود

حیف باشد بشکند این سد و دژ ،میراث ما
می کند ویران چو سیلی، می برد اموال را

عصر هر روز شوم عازم کار و تعلیم
چونکه تعلیم کند روح و روان را ترمیم

وقت آزاد خودم صرف زن و بچه گذشت
آخر عمر به شعر و غزل و کوچه گذشت

می زنم گشت خیابان و گهی هم در پارک
تا شود روح و روان تازه و گردد چالاک

چل سالی است، که در خدمت دانشگاهم
عمر من وقف خدا هست، از او می خواهم

چند سالی است که من شعر و غزل می گویم
عهد و پیمان الست، روز ازل می گویم

گفته هایم،اثر وحاصل چندین سال است
اکثرا مثنوی و مشتمل امیال است

بنمودم همه جمع، چو دیوان و کتاب
شد نوای دل من، جگر من کرد کباب

مدتی هست که با دوست و هم کیش خودم
غزل مشترک و مثنوی هم می گویم

گفتگو ها ز طریق چت و در وقت سحر
چه غزل های نوین و نکنیم عمر هدر

ما غزل ها بسرائیم ، پس از نیمه ی شب
گاه من گویم و گه او، ز خداوندی رب

هدف ما نبود جز قدمی در بر دوست
چون که الهام شده ، آنچه رسد از بر اوست

مهدی میثمی است، همره و هم گفته ای من
او به من گفت سرایم ، بود تهفه ای من

من اگر شعر بگویم، ز دعای پدر است
بعد فوت بود عنایت، ز خدای قدر است

هدیه ای بود خدا داد به من با آهی
من پرستار پدر بودم و مادر گاهی

شاعری را ز میراث پدر دارم من
او دعا کرد مرا، عشق سفر دارم من

می سرایم قصیده زحال و دل خویش
تا بماند اثر و تجربه ام با دل ریش

می کنم نقل تجارب به زبانی چون شعر
تا شود شمع و چراغی ، ببینند هر قشر

مسجد و روضه ی من ترک نگردد ایام
می کند جان و دلم روشن و گه آن آرام

گاه مسجد بسازم و گهی دانشگاه
بهر پرواز دو بال است نیاز و همراه

مسجد کوی امام است، که کامل کردم
فر صتی نیست دگر،آمدم و ول کردم

همه ی کار و تلاشم مدون گشته
منتشر گشته و در سایت معین گشته

کارهای خویش را در سایت تدریجا نهم
گاه در وبلاگ ، گهی مکتوب نشرش می دهم

مدتی در فیس بوک بودم، با چندین گروه
تا شود از صالحات و باقیات، از هر وجوه

می نهم تصویر زیبا از طبیعت در جهان
هر یکی آیات حق باشند در و مکان

می نهم در قاب، اشعار رباعی تا هزار
جملگی تزئین نمودم ،محتوا را با شعار

سروده شده توسط
دکتر علی رجالی




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها